صنـــــدوق صدقــــــات نيست دل مـــــــن...
کـــه گاهي سکه اي محــــــــــبت در آن بياندازي
و پيش خداي دلـــــــــت فخـــــر بفروشي ...
که مستحـــــــقي را شــــــاد کرده اي
دل من جـــــــــاده که نيست هر از گاهي
که تنها مانـــــــــدي... در فکر عبـــــــــورش باشـــــــي
هروقت هم خواستي دور بزني
خانه دل من يک خيابان يک طرفه است .برگشت نداره
خيابان نيست كه از همان جايي آمدي بروي ...

بفهم! ...
اين لامصب اسمش احساس است